آتش مرا درياب. مرا درياب كه در آتش دايمي ميسوزم. صبرم به پايان رسيده. دل پردردم ديگر طاقت ندارد. با اشك به خود سكون ميبخشم، ولي ديدگانم نيز ديگر رمقي ندارند.
مطلب بالا بخشي از يادداشتهاي شهيد دكتر مصطفي چمران در لبنان در نوامبر 1972 است كه در كتاب "خدا بود و ديگر هيچ نبود"، گردآوري شده است.
شهيد چمران در ادامه اين يادداشت آورده است: خدايا به تو پناه ميبرم. مهر خود را آن چنان در دلم جايگزين كن كه جايي ديگر براي عشق ديگران نماند. سراپاي وجودم را آن چنان مسخر اراده خود كن كه به ديگري نيانديشم و محلي از اعراب براي اعمال ديگر نماند.
اي درد اگر تو نماينده خدايي كه براي آزمايش من قدم به زمين گذاشتهاي، تو را ميپرستم، تو را در آغوش ميكشم و هيچگاه شكوه نميكنم.
بگذار بند بندم از هم بگسلد، هستيم در آتش درد بسوزد و خاكسترم به باد سپرده شود. باز هم صبر ميكنم و خداي بزرگ را عاشقانه ميپرستم، اي خدا اين آزمايشهاي دردناكي كه فرا راه من قرار دادهاي؛ اين شكنجههاي كشندهاي را كه بر من روا داشتهاي، همه را ميپذيريم. خدايا با غم و درد انس گرفتهام. آتش بر من سلامت شده و شكست و ناملايمات عادي گشته است.
خطر و مرگ دوستان صادق من شدهاند. از ملاقاتشان لذت ميبرم و مصاحبتشان را آرزو ميكنم.
خدايا كودك كه بودم از بلندي آسمان و ستارگان درخشندهاي لذت ميبردم، اما امروز از آسمان لذت ميبرم زيرا بدون آن خفه ميشوم، زيرا اگر وسعت و عظمت آن از شدت درد روحيم نكاهد، ديگر خفه ميشويم.